نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





اگر کسی...

اگر کسی احساست را نفهمید،

مهم نیست...

سرت را بالا بگیر،

و لبخند بزن...

فهمیدن احساس،

کار هر آدمی نیست...!


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 9:17 PM | |







گاه دلـــــــم

گاه دلـــــــم میگیرد،
ازصداقتـــــم كه هیچكس لایــــــق آن نیست.....
گاه دلــــــــم تنگ میشود،
برای وعــــده هایی كه میدانستم نیست اما...
برای دلخوشیم كافــــی بود....
گاه دلــــــــم میگیرد از سادگـــــی هایم....
گاه دلـــــــم میسوزد برای وفـــــــاداری هایم...
گاه دلـــــم میسوزد برای اشكهایم.....
گاه دلـــــــم میگیرد از روزگــــــــــاری كه درآنم....
.
.
.
این نبـــــــــــــــود،
آنچه درانتظارش بــــــــــــــــودم......


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 9:16 PM | |







دل مَـــن

دل مَـــن چــہ خُــردســآل است

ســـــآده مے نِـِــگرد

ســــآده مے خَنــ ــدد

ســـآده مے پــوشَــ ــد

دل مَـــن از تبـــآرِ دیــوآرهآے ِ کــآه گلیـ ــست

ســـآده مے افتـــ ـ ـد

ســـآده مے شکنـــ ـد

ســـآده مے میـــرد

دل مَـــن تـَنہـــــآ سَــخت مـیگِریــ َــد..

[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 9:15 PM | |







عوض شدن ارزش ها

دیگر نه "شلوار پاره" نشانه ی "فقر" است ....

نه "سکــوت" علامت "رضــایت"....


دنــیـــــــــــــــای غـــریـبـیــست


ارزشـــــــــــها "عـــــــــــــــــــوض" شـده اند


و "عـــــوضــــــــــی هــا"، بــا ارزش....


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 9:0 PM | |







دلم تنگ خودم گشته

من دلم می خواهد

ساعتی غرق درونم باشم!!

عاری از عاطفه ها…

تهی از موج و سراب…

دورتر از رفقا…

خالی از هرچه فراق!!

من نه عاشق هستم ؛

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من…

من دلم تنگ خودم گشته و بس…!


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:24 PM | |







از این همه تکرار خسته ام

از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

از زندگی از این همه تکرار خسته ام




[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:22 PM | |







تکرار

ذهنم آشفته،

 

خواب هایم پریشان،

 

خنده هایم فتوشاپی ،

 

درد و دل هایم با دیوارو چت روم و وبلاگ !

 

میزان همدردی ها هم با لایک و کامنت !!!

 

و

تکرار پشت تکرار

[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:8 PM | |







دلم هوای خودم را کرده

این روزها

بیشتر از هر زمانی

دوست دارم خودم باشم !!

دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم

و نه هراس از دست دادن را .....

هرکس مرا میخواهد بخاطر خودم بخواهد

دلم هوای خودم را کرده است ...

همین...


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:6 PM | |







ساده نیست...

ساده نیست....

گذشتــــــــن ...

از كسی كه گذشته هایت
را ...

ساخته است..!!!


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:4 PM | |







ترس

وحشت از قصه كه نه ، ترس ما خاتمه هاست


ترس بيهوده نداريم صحبت از خاطره هاست

 
صحبت از كشتن ناخواسته ي عاطفه هاست


كوله باريست پر از هيچ كه بر شانه ماست


ما سرانجام ، سرانجام گرفتيم به هيچ ...


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 5:57 PM | |







فراموشی

داشتم عکسای گوشیمو نگاه می کردم ،رسیدم به یه عکس که روش نوشته بود :

... چه آسان می توان از یادها رفت ...

واقعا چه آسان از یادت رفتم.......


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 12:48 AM | |







بابا

بابا پول میخوام!!

بابا موبایل میخوام!!

بابا لپ تاپ میخوام!!

بابا میخوام برم مسافرت پول بده!!

بابا برای دانشگاه پول لازم دارم

بابا ،بابا ، بابا ......

چرا یه مرتبه نمیگیم بابا همین که پیشم هستی برام کافیه ..

بابا بودن در کنار تو برای من یه دنیاست ...

گاهی دلت میخواهد به بعضی ها بگویی باش!حتی اگر من دیگر نباشم ....

پدرم یکی از آنهاست .........

 


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 12:10 AM | |







دختر که باشی

دخـ ـتـ ـر که باشی
 

همه دیوانگی های عالم را بـ ـلـ ـدی

 

میتوانی زیر لب ترانه بخوانی و آشپزی کـ ـنـ ـی

 

میتوانی جلوی آیینه موهایت راشانه بـ ـزنـ ـی ونگاهش راحس کـ ـ ـنـ ـی

 

حتی وقتی که نـ ـیسـ ـتـــ

 

می توانی به امید گره خوردن شال دور گردنش...بـ ـبـ ـافـ ـی

 

ودر هر رج،بوسه ای بـ ـکـ ـاری

 

برای روزهای مبادا که در کنارش نـ ـیـ ـستـ ـی

 

دختر که بـ ـاشـ ـی

 

هزار بار هم که بگوید دوسـ ـتـ ـتـــ دارد!

 

باز خواهی پـ ـرسـ ـیـ ـد:

 

دوسـ ـتـ ـم داری؟!

 

وته دلت همیشه خواهد لـ ـرزیـ ـد...

 

دخـ تتـ ـر که بـ ـاشـ ـی هرچقدر هم که زیبا بـ ـاشـ ـی 

 

نگران زیباتر هایی میشوی که شـ ـایـ ـد...

 

عاشقش شـ ـونـ ـد...

 

دخـ ـتـ ـر اسـ ـتـــ دیـ ـگـ ـر...


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 12:0 AM | |







لعنت

لعنت به تو ای “دل” که همیشه جائی جا می مانی که تو را نمی خواهند…!!

[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 7:19 PM | |







خیانت...

همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!
گفتم:می دونم!
گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا!
گفتم: می دونم!
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی !
… گفتم:می دونم!
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟!
گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم

[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 7:14 PM | |







دلتنگی

دلتنگی چه حس بدی است...

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم سرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 7:13 PM | |







ایـــن لحظه هــا

 

ایـــن لحظه هــا
تنــــم یــه آغــوش گرم می خواهــــد با طـــعم عشــق نه هوس……. ..
… ایــن لحظـــه هــا
لبــانم رطوبــت لبــهایی را می خواهـــد با طعم محبت نه شهوت…
… این لحظــه ها
گیسوانـــم نوازش دستی را می خواهــد با طعم ناز نه نیـــاز…
این لحظـــه ها
تنی می خواهم که روحــــم را ارضـــا کند نه جســـمم را




[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 7:9 PM | |







خداحافظ

حرفا و نوشته های من هیچوقت تمومی نداره* به خدا قسم که ایندفعه بار اخره* شاید بگی دروغ میگم شاید که باورت نشه* اما بشنو این حرفمو که زنندگی پیچو خم داره* یه روزم میاد نوبت من نوبت دل شکستنم* دلت میاد بشکنی دلی رو که یه عمری عاشقه تو بود؟؟دلی روکه توسرمای خودش همش دیوونه یه تو بود؟اره میاد دلتو میگم!!دارم میرم چیزی نگو نمیخوام بشنوم ازت که باز بگی دیوونه ای میبینم اومدنتو باز*اما دیگه سر لج هم که شده نمیام میرم اون دوردورا یه گوشه ای رو میگیرم واسه دل تنگیام!یه روز اگه خبر رسید فلانی از سرما یخ زده باور نکن  که سرما بود!نه!غم فراق تو بود


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 7:6 PM | |







بی فایدست

یه روز خودت دوباره میای سراغ عکسام سراغ اون عکس هایی که خودت پرتشون کردی رو زمین  اما ناراحت نشدم اروم نشستم رو زمینو برات جمشون کردم دادمشون بهت و رفتم فقط بهت گفتم یه روز دلتنگم میشی اینو گفتمو رفتم  وقتی رفتم خنده ای کردیو گفتی برو  بی تو که پایان دنیا نیست!چندماه گذشتو نیومدم فهمیدی غضیه جدیه تا اینکه خبر بهم دادن دلت شکسته شده از یکی که تورو ازم گرفت! مطمن هستم تو اون لحظه عکسامو گرفتیو گفتی حق باتو بود !!اما دیگه فایده نداره


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 7:5 PM | |







اون روزا

چه روزایی بود دلم اون روزارو میخواد  چرا نمیشه به اون روزا برگشت؟ یادته چقدر بهم وابسته بودیم؟چرا من هر تنگ غروب یه جوری میشم؟یادته همیشه  وقتی زنگ به هم میزدیم دل نمیزاشتیم  گوشیو قطع کنیم؟یادته دردو دلاتو به کی میگفتی؟یادته  چقدر  خوب به حرفات گوش میدادم؟یادته؟حتی  بهم دلیل جداییتم نگفتی؟یادته؟فکر میکردی همه مثل منن؟نه دیگه نمیخوام برگردی همیشه وقتی مسیرم به بیرون میخوره میرم اونجایی که برای اولین بار همو دیدیم ولی  دیگه اونجاهم بوی تورو داره  از خاطرش میبره دیگه نمونده  رخساره تو  توخیالم فراموشی گرفته حاله زارم!


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 7:3 PM | |







مرا ببخش دلم

اخ دلم مرا ببخش که رنگ خوشی ندیدی .مرا ببخش که همیشه پاییزی بودی!مرا ببخش که به تو اهمیت ندادم!مرا ببخش ولی من او را نمیبخشم

 

گفت جبران میکنم!!!گفتم کدامش را؟عمره رفته را؟دله شکسته را؟حال من هیچ جواب تارهای سپید موهای سرم را میدهی؟نگاهی به سرم کردوگفت چه پیر شده ای گفتم جبران میکنی گفت کدامش را؟؟؟؟


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:57 PM | |







خداجون

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خدا جونم  چرا منو اینقدر مورد آزمایشت قرار میدی؟من ضعیفم.حقیرم .ناتوانم تو بزرگی.کریمی.رحیمی دستمو بگیر بزار بلند شم مطمن باش زیاد سرپا نمیمونم میوفتم!بزار لحظات اخرم که بلند میشم به دور دست ها بنگرم شاید در حال امدن باشد هرچند خیالی بیش نیست ولی بگذار وقتی امد بداند  لحظاتی با ناتوانی سرپا ماندم تا راهش راگم نکند و برایش دستم را تکان بدهم  که من اینجام ............وبعد تمامش کن!


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:54 PM | |







جدا که شدیم

جدا که شدیم هر دو به یک احساس رسیدم...


تو به فراغت من به فراقت!

یک حرف تفاوت که چیز زیادی نیست!


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:53 PM | |







عشق دروغ

يک روز يک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خياباني عبور ميکردند


جلوي ويترين يک مغازه مي ايستند 


دختر: واي چه پالتوي زيبايي


پسر: عزيزم بيا بريم تو بپوش ببين دوست داري؟


وارد مغازه ميشوند دختر پالتو را امتحان ميکند و بعد از نيم ساعت ميگه که خوشش اومده


پسر: ببخشيد قيمت اين پالتو چنده؟


فروشنده:360 هزار تومان


پسر: باشه ميخرمش


دختر:آروم ميگه ولي تو اينهمه پول رو از کجا مياري؟


پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش


چشمان دختر از شدت خوشحالي برق ميزند


دختر:ولي تو خيلي براي جمع آوري اين پول زحمت کشيدي

ميخواستي گيتار مورد علاقه ات رو بخري


پسر جوان رو به دختر بر ميگرده و ميگه:


مهم نيست عزيزم مهم اينکه با اين هديه تو را خوشحال ميکنم

براي خريد گيتار ميتونم 1سال ديگه صبر کنم


بعد از خريد پالتو هردو روانه پارک شدن


پسر:عزيزم من رو دوست داري؟


دختر: آره


پسر: چقدر؟


دختر: خيلي


پسر: يعني به غير از من هيچکس رو دوست نداري و نداشتي؟


دختر: خوب معلومه نه


يک فالگير به آنها نزديک ميشود رو به دختر ميکند و ميگوييد بيا فالت رو بگيرم


دست دختر را ميگيرد


فالگير: بختت بلنده دختر زندگي خوبي داري و آينده اي درخشان عاشقي عاشق


چشمان پسر جوان از شدت خوشحالي برق ميزند


فالگير: عاشق يک پسر جوان يک پسر قدبلند با موهاي مشکي و چشمان آبي


دختر ناگهان دست و پايش را گم ميکند


پسر وا ميرود


دختر دستهايش را از دستهاي فالگير بيرون ميکشد


چشمان پسر پر از اشک ميشود


رو به دختر مي ايستدو ميگوييد :


او را ميشناسم همين حالا از او يک پالتو خريديم


دختر سرش را پايين مي اندازد


پسر: تو اون پالتو را نميخواستي فقط ميخواستي او را ببيني


ما هر روز از آن مغازه عبور ميکرديم و هميشه

تو از آنجا چيزي ميخواستي چقدر ساده بودم نفهميدم چرا با من اينکارو کردي چرا؟


دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتي پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد

 


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:52 PM | |







میرم

گفتم:میری؟

 

 

گفت:آره

 

 

 

گفتم:منم بیام؟

 

 

 

گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر 

 

 

 

گفتم:برمی گردی؟ 

 

 

 

فقط خندید 

 

 

 

اشک توی چشمام حلقه زد 

 

 

 

سرمو پایین انداختم 

 

 

 

دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد

 

 

 

گفت:میری؟

 

 

 

گفتم:آره

 

 

 

گفت:منم بیام؟

 

 

 

گفتم:جایی که من میرم جای 1 نفره نه 2 نفر 

 

 

 

گفت:برمی گردی؟ 

 

 

 

گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره 

 

 

 

من رفتم اونم رفت ولی اون مدتهاست که برگشته 

 

 

 

و با اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده!!!


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:31 PM | |







دل رفته

پــــای رفتــه را میتــوان برگــرداند

 
امـــا
 

دل رفــته راهـــــرگــز


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:30 PM | |







بهانه

خاموشی بهانه است


مشترک مورِد نظر فراموشت کرده است !


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:28 PM | |







یادت جا مانده

برگـَـــرد..

يادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـي..

نمي خواهم عُــمري به اين اميد باشَـــ ـــ ـم

كه براي بُردنَش بر مي گردي ..


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:27 PM | |







به هم نرسیم

بیا تمامش کنیم….

همه چیز را….

که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن….

نگران نباش….

قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد…

اما فراموشم کن…..

بخند… تو که مقصر نبودی…

من این بازی را شروع کردم… خودم هم تمامش میکنم…

میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟

گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است….

بیا به هم نرسیم…!!!!!

 


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:27 PM | |







اشک

بي حس شده ام از درد !
از بغــض !


فقط گاهـی


خـط ِ اشکی… میسـوزانـد صـورتـم را.


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:25 PM | |







ادعا

ادعایِ بی تفاوتی سخت است....
 
آن هم
 
نسبت به کسی که
 
زیباترین حس دنیا را با او تجریه کرده ای....

[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:24 PM | |







عشق و زندگی

همیشه بهم میگفت:زندگیمی . . .

وقتی رفت بهش گفتم: مگه من زندگیت نبودم؟

جواب داد: آدم برای رسیدن به عشقش باید از زندگیش بگذره


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:23 PM | |







گریه . بغض . امید

گـریه” آخـریـن چیزیست کہ بـاقی میمـانـد …

 

و “بـغـض” یکی مـانـده بہ آخـری …

 

و “امیـد” پیش از بـغض میتـرکـد .


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:21 PM | |







با دل بیا

گفت : دعا کنی، می آید؛ 

 

گفتم : آنکه با دعایی بیاید به نفرینی میرود؛

 

خواستی بیایی،

 

با دعا نیا، با دل بیا ...!!


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:20 PM | |







آغوشت

غــــــــــــــــــــــصه مراکــــــــــــــــــــــــــــشت...!!!
 
 
وقتی دیــــــــــــــــــــــدم ،
 
 
دست به سینه ایستاده ای !!!
 
 

من تمام راه را برای آغـــــــــــــــــوشت دویــــــــــــده بودم ... !


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:19 PM | |







شوخی من

به شوخی بهش گفتم نمی خوامت!

خندید و رفت! 

تازه فهمیدم شوخی من حرف دلش بود....


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:18 PM | |







آخر قصه

من از چشمات دل کندم
با اینکه زندگیم بودی
میدونستم یه روزی میری
ولی نه به همین زودی
من از رویات خط خوردم
من از چشمه تو افتادم
چقد اسون دل کندی
چه راحت بردی از یادم

به دنیای تو وابستم
ولی رد میشیم از حسم

باید باور کنم رفتی؟
میدونم اخره قصه ست.

[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:17 PM | |







بی حسی

دلــــــــــم برا روزایی که نمیشناختمت تنگ شده!!!

روزایی که بهم میگفتیم شما!!!

روزایی که دسته همو نمیگرفتیم از خجالت!!!
روزایی که اگه میخواستیم بغله هم بشینیم یه وجب بینمون فاصله بود!!!
روزایی که اسمه همو بی دلیل صدا میکردیم تا اون (جانم) رو بشنویم!!!
روزایی که از یه ثانیه بعدمون خبر نداشتیم ولی برا چند ماهه بعدمون حرف میزدیم!!!

روزایی که از کجا تا کجا میرفتیم تا فقط چند دقیقه همو ببینیم!!!
روزایی که هرروز از هم میپرسیدیم چقدر دوسم داری؟؟؟ تنهام نمیزاری؟؟؟

روزایی که اسمه همدیگرو همه چی سیو میکردیم جز اسم خودمون!!!
روزایی ک تو بارون منتظرت بودم!!
روزایی کـــــــــه…..
کاش هیچوقت نمیشناختیم همو!!!
من که باختم!!! توام باختی؟!! کی برده پس؟؟؟
این دنیای نامرد


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 6:16 PM | |







فراموش کن

گفتی فراموش کردن کار ساده ای ست

تو فراموش کن

من این ساده ها را بلد نیستم


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 8:14 PM | |







تنهایی من

دوستت دارم

دیگر با خون من عجین شده ایی

تو همانی ؛

نفس

تو را ها می کنم

در یک شب سرد زمستانی

بر شیشه ی مه گرفته ی پنجره ی بی کسی ام

ای تنهایی !


[+] نوشته شده توسط Banoye Sorkh در 8:10 PM | |